دریای بی ساحل
نَزَد هرگز وفا داری در غم خانه ی ما را
نمی دانند مه رویان ره کاشانه ی مارا
گهی گر آشنایی دیر آمد زود ترکم کرد
چو دید افسردگی های دل دیوانه ی ما را
شدم تا غرق بحر عشق تو ساحل زیادم رفت
تو هم از یاد بردی نازنین افسانه ی مارا
زدم بس دست و پا عمری در این دریای بی ساحل
شکست امواج غم هایت عزیزم شانه ی مارا
کنون زنجیر تقدیرم گره خورده است با مویت
بیا تجدید کن گاهی تو آب و دانه ی ما را
(رها)افتاده ام دور از دیار و یار در غربت
کسی جز غم نمی گیرد سراغ خانه ی مارا
علی میرزائی(رها)
درباره این سایت